مدونة شيبان الثقافية
الثقافة العربیة في الأهواز
روابط الاصدقاء
.
.
.

لورايدتسوي زين بالك تكرم الدگمان

طيبك تراهو يضيع وتبقا كلوكت ندمان

ذاك الي يغزربي مثل شاتل شجر بلبستان

( ولوطگك حرنام ابفيه)

عزة نفس خلي عندك لوزمانك دار

اكرام الضيف واجب وأحشم الخطار

وكتك عدل هم يصيروابدن ﻻتضل محتار

( بس كون النيه اتصفيهه)

[ 2015/4/27 ] [ 9:42 ] [ Administrator ]

الدنيه بيه اتعيل شافتني خير
فزعت حته اعضاي هاذ اليحير


الدنيه بيه تعيل شافتني ساكت
مثل الجمرفوگه ارمادلاماني هافت

حية رمل دنياک ناعم جلدهه
ﻻتگرب الهه ولا يغشك شكلهه


[ 2015/4/27 ] [ 9:40 ] [ Administrator ]

کالبدشکافی تاریخی جریان باستانگرایی وپان ایرانیسم

 بقلم سید نشعان آلبوشوکه

واژه پان ایرانیسم نخستین بار در سال ۱۳۰۶ توسط محمود افشار یزدی وارد فرهنگ سیاسی ایران شد و در شهریور۱۳۳۶ حزب پان ایرانیست در شهر تهران بنیانگذاری شد.محمود افشار اندیشه ی پان ایرانیسم را برای دفاع از تمامیت ارضی ایران در مقابله با حملات پان ترکیسم وپان عربیسم پیشنهاد کرد، البته ایشان برای این ایده خود توجیه داشت؛ در ترکیه اتاتورک که پس از فروپاشی امپراطوری عثمانی بعد از جنگ جهانی اول قصد داشت تا از این امپراطوری از هم گسیخته هیبتی جدید بسازد سعی در زدودن وجهه اسلامی وجایگزینی مکتب لائیسم با ابزار پان ترکیسم کرد و ما حصل این تلاش ترکیه ای جدید شد که هیچ شباهتی با یک کشور داعیه دار رهبری کشورهای اسلامی نداشت و بیشتر به یک کشور اروپایی شبیه بود تا یک کشور مسلمان.

اما در همسایگی ترکیه تحولات جدیدی در شرف وقوع بود و آن اندیشه ملیت و وطن پرستی در ایران بود. اندیشه ای که متاثر از غرب بود، متاثر از ان جهت که اندیشگران عصر قاجار از فرنگ آمده بودند شخصیتهایی همچون آخوند زاده، جلال الدین میرزای قاجار، مستشارالدوله تبریزی، طالبوف و میرزا آقاخان کرمانی از نویسندگان آن دوره بشمار میروند که مروج تفکرات ناسیونالیستی در ایران بودند. فتحعلی اخوندزاده ناسیونالیست باستانگرا ونژادگرا عمدتاً عرب ستیزی را در ان دوره ترویج میکرد. سپس آقاخان کرمانی با معرفی دین زرتشت بعنوان کاملترین دین ومترقی ترین کیش باستانی به این تفکر دامن زد و مفاهیمی مانند زبان ملی، وطن پرستی، گذشته درخشان باستانی، پادشاهان اسطوره ای (در راس انها کورش کبیر) را وارد ادبیات ایران کرد و در روزنامه هایی همچون وطن توسط میرزا حسین خان سپهسالار و روز نامه هایی مانند اختر در خارج از کشور با انتشار نوشته های جلال الدین میرزا رایج شد. در واقع ناسیونالیسم با گرایش به تاریخ واحیاء فرهنگ تاریخی وجه غالب جریان روشنفکری آن دوره بود. چنانچه میبینیم نماد فَروِهَر (Farvehar)را فروغی وارد کتابهای خود کرده وجالب اینجاست که اکثر نوشته های فروغی جزء سرفصل های درسی بود.

از طرفی رشید یاسمی اولین کسی بود که در زمان وزارت قراگوزلو در تدوین کتاب تاریخ سالهای پنجم و ششم ابتدایی، بعد از تاکید ویژه وگزینشی در باب شاهان هخامنشی وساسانی کورش را از مردان بزرگ عالم معرفی نمود و دلیری،کاردانی ودادگری با ملل مغلوب را به او نسبت میدهد. همچنین وی سیاست جنگی شاپور دوم در برابر حمله های عربهای جنوب ایران را ارج نهاده واز عربها بعنوان قومی وحشی نام میبرد. با بررسی دقیق جریان باستانگرایی و پان ایرانیسم متوجه میشویم که با روی کار آمدن رضاخان این جریان شیب تندی بخود میگیرد. بنای تخت جمشید که تا ان زمان متروکه بود مورد کاوش وترمیم قرار میگیرد واز ان بعنوان سمبل ایران باستان واقتدار ایرانیان یاد می شود. البته در کالبد این همه تلاش، رضاخان هدفی بزرگ را در سر میپروراند، تا هویت ایرانی را بصورت متمرکز در یک دولت مرکزی با ایده هایی مشخص در آورد، اما این هدف چالشی بزرگ درپی داشت چالش میان فرایند نوسازی وارزش های سنتی وعرفی ودینی را در پی داشت. شکاف حاصل از این منازعه تا پایان عمر سلسله پهلوی ادامه داشت.اصلاحات و نوسازی فرهنگی رضاشاه بر محورهایی همچون ناسیونالیسم، باستانگرایی، تجددگرایی و مذهب زدایی میچرخید .در محور ناسیونالیسم تاثیر نهادهای نوپدید و ترویج باستانگرایی با تاکید بر یکتایی نژاد اریایی و برتری فرهنگ فارسی به تاسیس فرهنگستانی با همین رویکرد انجامید.

باپیروزی انقلاب اسلامی درحرکت این جریان وقفه ایجاد شد ولی با اغاز جنگ تحمیلی کم کم بعضی از نحله های آن جریان بروز کردند منتهی بادرایت و نبوغ معمار کبیر انقلاب با اعلام اینکه جنگ ما جنگ اسلام وکفر است فرصت بروز را از این جریان گرفت. دوره فتور جریان باستانگرایی تا دوران اصلاحات-۱۳۷۶- ادامه داشت ودر زمان اصلاحات-۱۳۷۶-۱۳۸۴- باتوجه به فضای باز سیاسی و مطبوعاتی، باستانگراها و پان ایرانیستها جانی تازه بخود گرفتند. طبیعی بود که درجریان اصلاحات بنوعی احساس ازادی عمل میکردند اما انچه مایه تعجب بود زمانیکه نامزد اصولگرایان یعنی احمدی نژاد به ریاست جمهوری رسید تصور می شد که با توجه به صبغه ی مذهبی احمدی نژاد اصولگرا باز هم شاهد رکود فعالیت باستانگرایان باشیم ولی در کمال تعجب وضع برعکس شد واحمدی نژاد چفیه بسیج را برگردن مجسمه ی کورش انداخت!!! واین شاید چراغ سبزی برای فعالیت باستانگراها بود.

شاید احمدی نژاد قصد داشت تا تاریخ باستان ایران را با این چفیه به دین مبین اسلام گره بزند غافل از اینکه نمیتوان دو ایدئولوژی متفاوت را با هم پیوند داد جریانی که اسلام را همچون غل وزنجیر در پای خود میبیند وکلید این قفل را باستانگرایی و پان ایرانیسم میداند طبیعیست که در اولین فرصت فقل را باز کرده ودور میاندازد.متاسفانه این تفکر نوعی جریان ستیزه جو است و ایده خود را با تحقیر دیگر ایده ها بسط میدهد که این امر نوعی تقابل در آینده بوجود خواهد آورد و اگر کنشگران سیاسی و جامعه شناسان برای این جریان راه حلی منطقی وگفتمان سازنده نیابند بی شک میتواند در سطح امنیت ملی و وحدت اقوام تنش ایجاد کند.نگارنده هنگامیکه در فضای مجازی درباره پان ایرانیسم تحقیق میکردم خبری عجیب نظرم را جلب کرد وآن خبر برگزاری نشست پان ایرانیستها در استان خوزستان و شهر اهواز در ایام نوروز سال۹۴ بود خبری که در صورت صحت می تواند پیامدهای خطرناکی در پی داشته باشد. اینکه این جریان آزادانه در استان خوزستان جلسات برگزار می کند و بی مهابا ایده های رادیکالی خود را ترویج می کند جای تامل بسیار دارد.

معتقدم در صورت صحت خبر مراجع امنیتی واطلاعاتی بایستی پاسخگو باشند چرا که فعالیت شوونیستها میتواند بزرگترین ضربه را بر وحدت وهمدلی وارد کند نباید فراموش کنیم بهترین الگو برای ایران چند قومیتی، نظام جمهوری اسلامی ایران است، به این دلیل که اکثریت قاطع ایرانیان مسلمانند ودین مبین اسلام میتواند بهترین حلقه وصل باشد دینی در سایه ی آن همه اقوام محترم و عزیزند. نه فارس بر ترک ارجحیت دارد و نه ترک بر کرد والخ وهمه در پرتو این خاتم ادیان برابرند. دقیقا بر خلاف تفکرات پان ایرانیستی که در آن برتری نژادی از پایه های اعتقادی این جریان است و گفتمانی برای برابری وتامین حقوق اجتماعی سایر اقوام ندارد.درنهایت معتقدم که اندیشه های باستانگرایی وجریانهای شوونیستی وپان ایرانیستی از کشورهای بیگانه حمایت میشوند کشورهایی که تمام تلاش خود را بر تضعیف نظام مقدس اسلامی وکاشت بذر فتنه در ایران متمرکز کرده اند، غافل از اینکه مادامیکه آفتاب اسلام بر این سرزمین میتابد خللی در همدلی و همزبانی این مرز و بوم وارد نخواهد شد. اما این امر به این معنی نیست که این تفرقه افکنان آزادانه دراین کشور اسلامی جولان دهند و بذر نفاق را در میان اقوام بکارند.پایان مقال را با جمله ای گهربار از امام خمینی رض مزین میکنم که فرمودند:ماهرچه داریم از برکات اسلام است .

 

[ 2015/4/17 ] [ 20:50 ] [ Administrator ]

مقطوعة شعریة  تذکرت الاحباب 

الناس مبتلیه ابرزجهه و انی گاعد عتبة الباب


والله حیره! ذکرت الی احبهم، من دهری لاحنی اصواب


نسونه ماندری و مشو چنهم لدیار الجناب


منکوب یا دهر بطل تابعنی لاوین یه ملّاٰب


وین اترید دربنه ایصیر مِزلاگه ویاک یَصعاب


المرَّو علی امس اغیاب ونهم صبحو حدر التراب


بویه چریمین ولکرم عنوان عدهم لکل الاحباب


الحزن اضمه ابگلبی و مالی غیر الصبر یشهد علیه

 

[ 2015/4/3 ] [ 21:46 ] [ Administrator ]

 

 الشاعر جادر جنامی

 

نفختنی ابحر یحسان أبت
مثل یونس بطن حوت أبت
طحت و صحتلک یلا بیه آبت
ومن وگعت هل دوس بیه

 


اعقل اموالک ولاتتهم اجیار
وتخلص ارتاب عاجل استوفی اجیار
تنجه من الخلل الی اجیار
وتتحول اشرف انساب ببلادک


انهدم بجفاکم الکل عاد و اخدود
وسیاق الدهر نشانه اخدود
سبحان الصانع هل اخدود
حمر و امهدله أمص الیه


لچمات ابغدر صابن وتانی

عذره منک شفقه وتانی
یصاحب تهت بلد وتانی
بلچت تمر و دور طرفک الیه


‏‪فدیتکَ اٰمالی ذا هواکَ
و قارنُ مضاک فی هواک
کنتُ واثقاً حبُّ هواک
ترکنی لذَّحْلِ لازمَـ

 

یرافج وحگک ابهواک وفی
ودلیلی اهناک ابعینی وفی
اصبحت بستان متروک وفی
قصر أمالک فارغ الناس عنی



نفختنی ابحر یحسان أبت
مثل یونس بطن حوت أبت
طحت و صحتلک یلا بیه آبت
ومن وگعت هل دوس بیه

 

 

 


عیونک مو بشر عادی وجنه
ماکو بشر سواک ینعاد وجنه
أسهام ارموش البعینک وجنه
وسط گلبی و حِل بیه 



انه احب الریف و البدو
و ارغب غنا الصحراء بدو
یشاعر لا تتجفه اصلک بدو
تری اولنه و غایتنه هنیه



‏‪موارب یه غدار ظهی بسانه
ردمات صارت بی ما تنعد بسانه
والخلگ فاشه الهم صَفه بسانه
ظعن الخلگ اسهام لیه


یحبار الیحتم الگلب من من
زغب تنعاد بعض الغدر من من
نخیته ورفس متنی ابجور من من
هوه الی هویته وخان بیه
 

فلتان یوجد لو صور الرجال یدمْدم
يقتبي من تتلاگة النُصول يدمْدم
الأحوط تشيلة امن السلف يدمْدم
و تسحگ دف اعله رگبته


حشه القاري



اعقل اموالک ولاتتهم إجیار
وتخلص ارتاب عاجل استوفي أجیار
حتي تنجه من الْخلل ألي اجیار
وتتحول اشرف انساب ببلادک


نفختينی ابحر یحسان أبت
مثل یونس وحيد بطن حوت أبت
طحت و صحت یلا بیه آبت
ومن وگعت هل دوس عليَّ


بعيد عني و ساکن جفه مايحس
صوتی مزق الکون و منه مایحس
یصاحب جسمي ابهواک مایحس
النار التِعْطب وجوده عل منیه


یومان الدهر علل فقیر صف صف
يغطي الضيم من تراب الذل صف صف
الفقير گبره بین الگبور صف صف
تراب الفگر علیهه

 


نَهج سبيل محبتك ما هي سَهلة
دربي ابعيد اجيتك متعني سِه لة
تسد الباب عني و تگول هم سَهلة
العِذر عند الكِرام مقبول

 


ابسهم مسموم رماني شوافي
هدَّف گلبي ابنار الغدر شوافي
دريت ابسهم تقصدني شوافي
الفوّال ابفنيان بِدا اليه

 

[ 2015/4/3 ] [ 21:45 ] [ Administrator ]

 خانه کاهگلی

عباس منتظر مینی بوس بود , کتابهایش را که با کش ضربدری بسته بود , زیر بغلش آنها را جابجا کرد و به گلهای بابونه کنار جاده خیره شد . بوی بهار و گل بابونه به مشامش خورد .

خوشحال بود , قرار بود امروز به اتفاق دوست جدیدش سامان به خانه آنها برود. ذوق زده و بیقرار بود.

دوباره به مسیر مینی بوس نگاه کرد . از دور مینی بوس فیات رنگ و رو رفته حاج قاسم پیدا شد.

سوار شد و سلام کرد  :" سلام عمی ...الله بالخیر " 1

حاج قاسم ته سیگارش را بیرون تف کرد و گفت " هله عمی ..چلب زین ماکو مکان " 2

حاج قاسم دوباره گلایه را ادامه داد :

"ماهی عیشه ولله ..گبل نفر یشتغل و ایعیش اربع ابیوت و هسه اربعین نفر ایکدون و مایلحگون .."

 

همه جای ماشین پر بود حتی توی راهرو و روی موتور هم آدم نشسته بود. عمدتا کارگران بنایی و شهرداری بودند که به محل کار میرفتند. قیافه ها خواب الود و خسته بنظر می آمد .

عباس جرات نکرد چیزی بگوید نشست و توی دلش ذوق کرد .

تیرهای برق کنار جاده بسرعت از نگاه عباس فرار میکردند و خطوط سفید جاده با چشمانش مسابقه میدادند.

چشمش خسته شد نگاهش را به درون ماشین اورد و مگسی را دید که وزوز کنان آمد و روی کفشهای پلاستیکیش نشست.

کفش گلی و کهنه توجه مگش را جلب نکرد  روی شلوار رنگ و رو رفته اش نشست ولی بازهم بالاتر رفت ..مگس را پراند و به صحبتهای کارگران گوش داد.

ماشین به شهر رسید .عباس پیاده شد و دوان دوان به مدرسه رفت .

 

از سامان شنیده بود که آنها تلویزیون و کولر گازی دارند, ماشین پدرش پیکان است و روی میز غذا می خورند.

برای او این چیزها تازگی داشت , تنها سرگرمی او و دو خواهر کوچکش تماشای دعوای خروس ها و برگشتن گاو و گوسفندان بود.

 

 

بعد از زنگ آخر با سامان به خانه آنها رفت . خانه نزدیک مدرسه بود , زود رسیدند از اینکه برای اولین بار به خانه کسی میرفت  شدیدا خجالت میکشید ولی اشتیاق دیدن  چیزهای تازه  اورا مصمم کرد .

وقتی در زدند مادر سامان در را باز کرد , خانم نسبتا جوانی که پیراهن آستین کوتاه به تن داشت و روسریش به زحمت جلوی مواهیش را می پوشاند . زن لبخندی زده و دستش را دراز کرد و گفت :" به به  آقا عباس  ..خیلی خوش اومدی "

صورت عباس قرمز شده بود و رگهای شقیقه اش به شدت می تپید , پدربزرگش میگفت , ملا عظیم میگوید هرکسی با زن غریبه دست بدهد , جهنمی است .

یادش آمد که در شب عروسی پسر شیخ جبار , ملا را دیده بود که با شیخ تریاک می کشد , پس با مادر سامان دست داد.

دستان زن سفید و نرم و خنک بود , به یاد دستان مادرش افتاد , مثل دیوار گلی خانه اشان زبر و خشن بود .

عباس چیزی نگفت , راستش را بخواهید از فارسی همان قدر که برای املاء گرفتن حفظ میکرد را بلد بود و اصلا از حرفهای معلمش چیزی نمی فهمید .به همین خاطر وقتی معلمش به او گفت : "الدنگ  بیشعور ...  " آرام به سامان نگاه میکرد.

آنها در خانه نه رادیو داشتند و نه تلویزیون , در تمام عمرش کسی در روستایش فارسی حرف نمیزد . به نظرش آمد که تمام عمرش را در حباب کوچکی زندگی میکند.

مادر سامان تعارف کرد و کنار رفت , تمام خانه را از نگاه گذراند , درب کوچک آلومینیومی , کولر گازی , پیکان سفید , باغچه پر از گل و حیاط خانه که از پایین تا بالا  با   سنگ مرمر سفید ساخته بودند.

 

 

آنروز به عباس خیلی خوش گذشت , در واقع در تمام عمرش مثل امروز تفریح نداشت , هر چند دوست داشت  خواهرانش هم آنجا بودند.

پدر سامان بعد از ظهر آنها را به پارک برد , بستنی خوردند , سرسره سوار شدند و خیلی کارهای دیگر.......

ولی عباس در تمام مدت دلشوره داشت از اینکه این ساعت های خوش , زود تمام خواهند شد .

زندگی اش عوض شده بود و تحمل اش را نداشت .

آنروز وقتی مینی بوس حاج قاسم او را به روستا می برد , به چهره زنهای دستفروش نگاه کرد , زن نگاهش را به تشت پر از مرغهای رنگی دوخته بود . صورتش سبزه و نسبتا سوخته بود . حالا دیگر هیچکدام از این زنها شباهتی با مادر سامان  نداشتند.

 

بیرون از مینی بوس را نگاه کرد , هوا  تاریک شده بود , دیگر پایه های برق عجله ای برای رفتن نداشتند , خطهای سفید روی جاده سیاه بودند .

 

 

اسفند 1393

سیدصالح علوی

[ 2015/3/31 ] [ 17:52 ] [ Administrator ]

ﻻتحط ابدار ذل وعيشت الذل مستحيل


خلي نفسك أبيه وعن طريق الحق ﻻتميل


الدنيه غداره ماتحب كلمن أكحيل واصيل


(( ودوم ويلطيب خوانه))

 

مهماالزمن يگصي اوياك ابدن ﻻتذل روحك


خليهه ابمعزه ودوم بيدك ضمد اجروحك


أخذ شور الذي يبچيك وعوف الرايد يضحكك


(( لوطحت أبضيج يجر أيده))

 

 

[ 2015/3/24 ] [ 11:40 ] [ Administrator ]

ياصاح غيرالجفه من خلتي ماشفت


وصارمنهم جرح وسط الحشه ماشفت


اي يگلبي الراح مايرجع ابد ماشي فات


امشي بطريقك عدل وديربالك ﻻتزل


وحفظ السانك تراهو سيف باشط ﻻتزل


ذاك الگصى وياي والدنيه طويله وﻻتزل


وروج ياخذ روج وبحورها ماشفت..

 

[ 2015/3/24 ] [ 11:38 ] [ Administrator ]

قلک قرمز

صبح اولین روز مدرسه بود , هوا شدیدا نمناک و ابری بود ولی باران نمی آمد مادر کیف ساده و مندرس پسرش را روی دوشش گذاشت و دستانش را روی شانه های پسرک قرار داد و گفت : "یادت نره ,از امروز دیگه مرد خونه م تویی , خوب درس بخون. مبادا بری دنبال بازیگوشی " . پسرک غصه مادر را می فهمید و می دانست چقدر تنهاست و حتی فهمیده بود از امروز دیگر بابایی ندارد , ولی دلش نیامد مادرش را برنجاند بااینحال گفت: "آخه ...آخه..." چیزی میخواست ولی چیزی نگفت , مادرش اما , بااینکه دلش آشوب بود ولی وقتی پسرش را بغل کرد و بوسید  پسرک پلاستیک سیاهی به دستش داد و گفت :" بیا فکرکردی یادم رفته چی ازم خواسته بودی .." .

کودک وقتی پلاستیک را باز کرد بعید میدانست از دل سیاهش قلک سفالی قرمزی بیرون بیاید که یک ماه تمام هوسش را کرده بود , به مادر نگاه کرد , قطره اشکی کنج چشمش پیدا شد مثل برق دستانش را دور کمر مادرش حلقه زد درحالیکه قلک در دستش بود و سرش روی شکم مادرش , مادر سرش را بوسید و گفت : "خوبه حالا..بسه دیگه مرد خونه..برو ببینم چه میکنی".

 

پسر به سوی مدرسه دوید , نمی دوید, داشت پرواز میکرد , همینطور که می دوید قلک قرمز براقش را جلوی صورتش گرفته بود , باورش نمیشد , می خواست هیچ خرج نکند ,همه پولش را جمع کند و خواهرش را در یک بیمارستان خوب بستری کند ,دیده بود که دکتر درمانگاه سر کوچه هروقت مادرش را می بیند ,لبخند زشتی زده و چشمک میزد , مادرش مجبور بود دکتر بدچشم را تحمل کند ولی سرفه های خواهرش خشک و طولانی تر می شد و دستمال جلوی دهانش هر روز خونی تر می شد .

می دانست مادر جوانش باید به خانه مردم برود و لباس هایشان را بشورد ولی هربار که به مادرش میگفت بگذارد او دنبال کار برود ,مادرش میگفت :"تو باید درستو بخوونی و دکتر بشی ...همین ". دوباره نگاهش به قلک قرمزش افتاد, قلک را محکمتر فشار داد و خندید , فکر کرد بالاخره می تواند به خانواده اش کمک کند .

به مدرسه رسیده بود , هنوز دانش آموزان زیادی نیامده بودند به همین خاطر مدرسه خلوت بود , رفت به سمت بیدی که نزدیک دیوار و در سمت راست درب ورودی مدرسه بود , روی جدول سفید و آبی زیر درخت نشست , قلکش را خیلی آرام و باحتیاط مثل یک قطعه جواهر بوسید و کنارش روی لبه جدول گذاشت , در کیفش را باز کرد و بدون اینکه چشم از قلک بردارد , کیفش را باز کرد و ساندویچی را که مادرش برایش درست کرده بود از کیسه فریزر کوچکی درآورده , اول آنرا بو کرد ,بوی دست مادرش را حس کرد , شروع به خوردن کرد .

ابرهای سیاه در آسمان گرفته آنروز بیشتر شدند , همزمان باد تندی که شروع شده بود شدت یافت , کودک اما متوجه اطراف نبود و در حالی که چشمش به قلک بود , ساندویچش را میخورد .

باد تندی که میوزید یکباره متوقف شده و قطرات باران یکباره فرو ریخت , حالا دیگر حیاط مدرسه پر از بچه ها بود ,دوبار زنگ مدرسه را زدند و خانم ناظم پلاستیکی روی سرش داشت تا باران خیسش نکند , از دفتر بیرون آمد و فریاد میزد : « بچه ها...بدوین بدوین بیاین تو کلاس...تو که پشت دری , تو که زیر درختی زود باشین... ».

کودک که رشته افکار آرامش پاره شده بود, یکباره از جا پرید و کیف از بغلش افتاد , کیفش گل شد و کتابهایش بیرون ریخت , آنها هم گلی شدند , رگبار شدیدتر شده بود , کتابهای گلی اش را بلند کرد ,زیاد خیس نشده بودند ولی گلی شده بودند و باید تمیزشان میکرد ,تازه آب داخل کیفش را هم باید خالی میکرد , خانم ناظم بازهم فریاد زد ,ساندویچ را انداخت و کتابها و کیفش را بغل کرد و دوید .

به موقع به کلاس رسید , کنار پنجره نشست , سرش را می چرخاند تا موهایش را خشک کند , ناگهان چشمش به قلک افتاد که بیرون روی جدول داشت به او چشمک می زد. بی اختیار بلند شد که برود ولی دیر شده بود , معلم وارد شد و مبصر برپا داد , جرات نکرد چیزی بگوید , دوباره نشست ولی همه حواسش به قلک بود .

باران رگبار زودگذری بود , ده دقیقه بعد باران بند آمد . گنجشک کوچکی داشت قطرات ریز بازان را لابلای پرهایش می تکاند که چشمش به چیز قرمزی افتاد , گوجه ای بود که از ساندویچ پسر افتاده بود ,همزمان نوک میزد و جیک جیک کوتاهی کرد همین کافی بود تا پنج تا گنجشک دیگر هم او را دیده و در خوردن گوجه به او بپیوندند , چیزی از گوجه نماند , یک تیکه نان گلی شده را دیدند , به آن حمله کردند ولی گنجشک کوچولو ,ایستاد و بالا را نگاه کرد , سرش را به چپ و راست می چرخاند تا بهتر ببیند , چیز قرمز رنگ بزرگی دید که روی لبه جدول برق میزند , با خودش فکرکرد , این گوجه از اولی خیلی بزرگتره!!!

پرید و روی نوک بالای قلک نشست , سعی کرد چنگالش را در آن فرو ببرد , ولی سفت بود , شروع کرد نوک زدن , چند نوک که زد , نوکش افتاد توی شیار قلک , کمی از گوجه روی نوکش مانده بود که بااینکار وارد دهانش شد , دهانش را مزه مزه کرده و با خود فکر درون این چیز پر از این چیز خوشمزه است . باز به اطراف نوک زد ولی چنان سفت و سخت بود که نوکش درد گرفت , گنجشک کوچولو تسلیم نمی شد , بازهم نوک میزد . بقیه گنجشکها آمدند بالای جدول و از دور باتعجب او را نگاه میکردند .

گنجشک کوچولو برگشت عقب تر ,بازهم عقب تر و بال زنان قلک را نگاه کرد , یکباره با تمام توان بسوی قلک بال زده و خود را به قلک کوبید , دوباره اینکار را تکرار کرد , قلک تکان کوچکی می خورد ولی نمی افتاد , به دیگر گنجشکها نگاهی کرد , همه انها باهم بلند شدند و به تقلید از گنجشک دم بریده عقب عقب رفته و خود را به قلک کوبیدند , قلک یکبار دور خودش چرخید و افتاد و شکست , تکه بزرگش به شکل یک کف دست رو به آسمان تکان میخورد و گردی از آن به هوا می رفت .

زنگ مدرسه را زدند , پسرک اولین کودکی بود که از کلاس بیرون آمد مثل برق خودش را به قلک رساند , دستانش را که هنوز گلی بود , بی اختیار روی سرش کشید , دو زانو روبروی قلک قرمز شکسته اش نشست و آنرا بدست گرفت , قطره اشک گرمی از چشمش چکید و روی تکه قلک افتاد ....هوا که مرطوب بود قطره اشک خشک نشد ...انگار اشکی بود که میخواست به او بفهماند هنوز برای خشک شدن زود است.

 

 علوی

تابستان 1393

[ 2015/3/22 ] [ 21:18 ] [ Administrator ]

کجایی هم نفس

پیامت را در در اینسگرام خواندم رییس جمهور عزیز من خیلی نگران شدم ؛گفتی باشما هم نفسم ، دکتر عزیز برای ما نفسی نمانده ،این هن وهن وسرفه های مکرر که نفس نیست . خبرداری که این روزها مغازه ها اکثر روزها تعطیلند واز کار وکاسبی افتادند ،هم نفس دوست داشتنی خبرداری که اینروزها دانش اموزان کلی کیف میکنند اکثر روزها مدارس انها تعطیل است. البته عند الله مقتدایی خیلی سماجت بخرج داد تا اینکه ادارات و مدارس را تعطیل نکند ولی نشد وخدا را شکر بمیمنت این ریزگرد عزیز فعلا ادارات دولتی دو روز تعطیل شدند وبیصبرانه منتظر تعطیلات اینده هستیم . راستی هم نفس ترا بخدا به اقای هواشناس بگوید کمی دقت بخرج دهد وبه نقشه ها خوب نگاه کند چون هربار که گفت هوای خوزستان بارانی است بجای باران گردوخاک بارید. رییس جمهور ، هم نفس عزیز ترا بخدا بجای شراکت در نفس هم درد ماباش اخر دیگری نفسی برایمان باقی نمانده ،مصیبت خاکستر نیشکر از یک طرف و زیرگردها از طرف دیگر تاب وتوان را ازما گرفتند،باور کنید دیگر نای نفس کشیدن نداریم مگرندیدید در در راهپیمای 22 بهمن اکثر قریب به اتفاق حضار در اهواز ماسک بدهان داشتند و شعارها را باصدایی گرفته از پشت ماسک سرمیدادندوعجیب هم شعار میدادند ولی قرار نیست که همه شعار بدهیم ،نمایندگان استان هم ماشاالله خوب شعار میدهند خصوصا در مجلس در بین شعار دهندگان حایز رتبه های برتر شدند ومطمینم که بزودی در مجلس شاهد نطقهای اتشین در رابطه با پدیده گردوخاک باشیم .....در حالیکه هم شما وهم انها وحتی ما بهتر میدانیم که نطق های اتشین انهم پشت تریبون مجلس هیچ دردی را دوا نمیکند ... وحل این معضل فراتر از نطقهای احساسی وپوپولیستیست ،رییس جمهور عزیز جنابعالی حقوقدانید استدعا دارم حقمان را از هرکه هست بگیرد این بدیهی ترین حق بشریت اجازه دهید نفس بکشیم ...ناز نفست 

[ 2015/2/13 ] [ 11:45 ] [ Administrator ]

عاصفه ابلیلت شماله ابغیض هدت

و شجره مالت

 ورگه طاحت

  غطت اعیون الارض والگاع صرخت

 و الگصب بدل الریح ابلحن ناعی

 و طیر الهور چن عل غربه ناوی

و لشعر صابته فهوه

 والقلم خنگته عبره

والقریحه ابفکره غرگت

 مي شبه برکان زعلت

 حافیه اعلا جمر رکضت

و فتحت حرز القضیه

و بي لگت بیت ابوذیه

 لو لو انرمی وبحشای میت

سهم و وگع شبیه الوگع میت

انط بس اسمع ایگولون میت

 ابشم خد مي ترد الروح بیه

و صنعت اجناح ابقوافی

وطارت ویمه تعنت

 من جفنه اجروح کتت

یم حضرته ابخجل نزلت

 من عطر چفیته شمت

 استنشقت وبیت ردت

اگعد یل طحت چن شبه میت

اصبحن بیه سهام اجفاک میت

انطن مو گلت لو الي میت

 وشم خدها  یرد الروح بیه

 لیش یتمت البوذیه

و تعلم انته اگلبي حیه

 و لیش خنت الوعد بیه

 الوعد نمشی سویه الوعد نمشی سویه

 

[ 2014/2/20 ] [ 15:7 ] [ Administrator ]

یدنیه غربلی العالم ونخلی

بس بیت الشعر یثبت ونخلی

دنگ ونحنه وعظم ونخلی

الجبل من شاف همتی ابهل قضیه

****

ومضه

شلوه ولیل هندس وانا ادور اعلیک

وچن نوح الثواکل یون فی صدری

وگضیت العمرکل انا ادور اعلیک

وانته ابگلبی ساکن وانا ماادری

 


تصنيفات: شعرو شعراء مدینة شیبان
[ 2014/2/15 ] [ 18:44 ] [ Administrator ]

نهایة المطاف

التقینا

نحن في المعنی

ولکنا ذهبنا ما بقینا

التقینا

برصیف بارد قص یدینا

حیث ما کان بوسع الطرف الآخر

في المقهی

یری شیئا" تناولنا

ولا شیئا" حکینا

نحن من لحظتنا تلک إلی

یومنا هذا صدقنا

نحن من نظرتنا الأولی

تکلمنا کثیرا" و نسینا

و برغم العسر و الفوضی مع الحرمان یا سیدتی

لم نقل ماذا لدینا

لم نعد نعرف من أین تصدت

هذه المأساة مذ نحن أتینا

لم نحرک ساکنا"

في قلق الشارع لما

طالما أقبل ظل

بضباب الکبت و الرکب

إذا مر یمر العالم اللاجئ

في ملء فمینا

التقینا

وضحایا الحب صرنا وانحنینا

وبإحدی صور التذکار واللیل

علی حافة کارون بکینا

عندما الکل وجدناهم علینا

عندما قمنا نشن العتب

لم نلق سوی البین وداعا"

أقبلت دیدانه تأکل في الأحشاء و الأحرف

فالأحداق ضجت

ببریق بات للمحکوم طیفا"

طفح الکیل به

ثم انتهی في لحظة

ثم انتهینا 

                                           الأربعاء 5 فبراير 2014

تصنيفات: شعرو شعراء مدینة شیبان، شعروشعراء الاهواز
[ 2014/2/5 ] [ 18:55 ] [ Administrator ]

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 المصدر : موقع بروال

 


تصنيفات: تحقيقات وتقارير
[ 2014/2/4 ] [ 15:27 ] [ Administrator ]

مقطع فیدیو

" قصیدة احبچ یا فلاحیتی ".mp4

الشاعرملافاضل السکرانی

 

احبچ يا فلاحيتي

احبچ من نمت بفياي نخلات الشتلهن خالنا سبيتي

احبچ من بنا البنّاي من معدن ذهب طينچ كَسُر بيتي

احبچ يا فلاحيتي***احبچ يا فلاحيتي

    ****

احبچ يالغفيت ابحضنچ الدافي وغطاي الحاف عتبارچ

احب امعارچ اليحچي ابخبر حمده و يملها البالوحل بارچ

احب فتنه و صريچ اچعاب اخو فتنه اليزوغل چان ويعارچ

    ***

احب هلهولة ام عيد التهز ايد الفرح بلعيد وتبارچ

احب كوتچ وحب ابيوتچ البيهن احلام ايام تذكارچ

احب سُورچ وحب خُورچ و حب ابخورچ المنتشر بكتارچ

    ***

احب شطچ وحب اچفايفه الخضره وضحچها الرگّص اشجارچ

احب ريفچ وحب لبطت مشاحيفيچ الفرها الكنص بهوارچ

احب نورچ وحب نارچ وحب اشتم روايح عطر نُوّارچ

    ***

احب رشّت مُطر غيميچ وحب ابريمچ اليضحك الكنطارچ

عروس اموشّحه ابنخلچ وهاذ اجمل وشاح الحله ابزنّارچ

احب يومچ وحب امسچ وحب شمسچ اليشرق نورها ابدارچ

    ***

احب كذلة شعر ليلچ وحب وَجَنة ضحاچ الضوّت انهارچ

احب قهوة سخی امضيفچ الرن فنجانها وشربوه سُمّارچ

احب سُمّارچ السهر وابنادى البيه علگو زينة اشعارچ

    ***

احب سنبل فخر زرعچ وحب ضرعچ الدّر دُر سخی الخطارچ

احب ثوارچ الثارو وحبها الهلهلت لفعال ثوّارچ

احب احرارچ الصدّو اجيوش العزّمو يمحون اثارچ

    ***

احب زلمچ الگصو راس ابو طوگ اليدنّس راد شنيارچ

احب قومچ الهزمو جيش ابو طوب و رجع مغلوب المعارچ

غزوچ الكفر چم مرة لچن يخسون ما وصلو الفي دارچ

    ***

احبن نخوة الغيرة نخوتچ يوم ابعامر تنخيتي

وعله هام الغزو بسلاح عز قومچ الماذلّو تعلّيتي

احبچ يا فلاحيتي***احبچ يا فلاحيتي

    ***

و انه ازغير احب كاسچ البي من در لبن خيرچ ترؤّيني

وانه ازغير احب شهدچ اليتگاطر حنان و بي تغذيني

و انه ازغير احب رجتچ المنها ابمسعط امحنتچ تغرّيني

    ***

و انة ازعير احب مهدچ البي نمت الضحی وبيدچ تهزّيني

و شوفچ چنت بحساسي وحسّن بيچ يم راسي وتحاچيني

محبتچ ثابته اببالي ابدلالي ابوسط چبدي اببطن عيني

    ***

خيالچ ما يفارجني امرافجني ويلاعبني ويسلّيني

احبچ اي وحق ربچ وادري ابكثر ما حبچ تحبّيني

احبچ وختلط حبچ ابدم شريان عُمري و مُهجة اسنيني

    ***

عبير امحبتچ يسري سره ابروحي و سره ابدمي و شراييني

الومه الفارگچ ساعه صعب فرگاچ ما ينحمل ياذيني

يحلوه امعانگچ سلوه قبل ما شبگچ ابشوگچ تشبگيني

***

عِشت بربوعچ الخضره و هواچ امریحني و مایچ امربیّني

ببراچ شرقدت وَدری من ابرد بید تحنانچ تغطيني

اشمالج بالمسه اعذيبي یونّسني و ینعّسني و یغفّني

***

اسابيعيچ تدغدغنی ابطیفی و صوت عاطفتچ تناغینی

و تحرّکني الفجر نسمة صباچ ابمسچ ریحتها توعیني

يمر يحني الصبح لطفچ الشوگه ایجیبنی و للود یدنیني 

***

اترابي اترابچ الغالي و طينچ طين جدي او والدي وطيني

امن اموت اتوسّد اترابچ الغيرچ ما اود واحد يودّيني

يحبچ طبعي و ربعي تحب الزارني و بسمچ يغنيني

    ***

احبّچ مُوش بس هسّاع احبّچ چي شبت وبيضّت الحيتي

احبّچ من چنت ياهل و تتطوطح علی المتنين ترچيتي

احبچ يا فلاحيتي***احبچ يا فلاحيتي

    ***

المرحوم ملافاضل السکراني

[ 2014/1/23 ] [ 15:39 ] [ Administrator ]
بمناسبة رحيل أمير الشعراء بل " ملك الشعراء" ملك الأبوذية العربية في الفلاحية و منطقة الشرق الأوسط بأكملها؛ اليوم السبت ۲۷ شهر دي سنة ۱۳۹۲ شمسي والمصادف ل ۱۸/۰۱/۲۰۱۴ أتقدم بأحر التعازي لعائلتة و محبيه و معجبيه و كافة الشعب العربي بفقدان أحد من أهم معالمنا في الشعر و نطلب من الباري عزوجل ان يجعل مثواه الجنه ويرحمه برحمته الواسعه..

"انك اسطورة و ستبقي اسطورة شامخة عاليه علي أرض نثرت شعرك لأجلها و ستبقي شعلة تقتدي به ابناء هذه الأرض الحبيبة"

ومن هذا الباب اليكم نبضة من حياتة المشعة وبعض من اشعاره الثمينة..

 

 ملافاضل السكراني
الملافاضل السكراني
انه الشاعر المعروف والأديب الموصوف الأستاذ فاضل بن المرحوم يعقوب السكراني و إن شهرته بين الناس و وفي اواسط المجتمع مله فاضل السكراني إن كنيته أبو مهدي فاسمه تفصيلا هو : فأضل بن الحاج يعقوب بن الحاج عاشور بن سكران بن عثمان بن محمد بن احمد بن فيحان بن سيحان بن ثابت و ثابت هو بطن من بطون شمر الطائية القحطانية الغنية عن التعريف .

ولد الشاعر في الدورق (الفلاحية) و إن تاريخ ميلاده كان في غرة محرم الحرام سنة1340 هجرية قمرية الموافق سنة 1302شمسيه . كان شاعرنا منذ طفولته مولعا بالشعر والادب و يحضر الاحتفالات الاجتماعية التي تقام بالمناسبات يسمع من شعراء ها و أدبائها الأناشيد الأدبية والتواشيح الدينية . تعلم في بداية طفولته القرائة الصحيحة للقران الكريم على يد احد الملالي المعروفين في المنطقة إذ لم تكن آنذاك توجد مدارس للتعليم بعد ذلك تعلم كتابة الخط العربي و قرائة أنواع القصائد الشعرية و حفظها و طريقة انشادها علي يد أستاذه الفاضل المرحوم السيد رضا بن المرحوم السيد صالح ابراهيمي رحمة الله عليه و في الواقع كان سيدنا المذكور معروفأ بحسن الأخلاق والفضل و جودة الخط و كان يود التعليم والتهذيب لكافة ابناء الحارة فله الفضل الأكبر على شاعرنا اذ هو الحجر الاساس لبناء شخصیته الادبية و الثقافية و في سن الثامنة من عمره دخل المدرسة التي فتحت اول مرة في تاريخ الدورق و في سنة 1315 شمسية حصل على شهادة الصف السادس الابتدائي بتقدير عال و كانت هذه الشهادة انذاك تعد اكبر شهادة دراسية. اكتسب شاعرنا موهبته الشعرية اضافة غريزته الذاتية اکتسبها وراثة من والده الشاعر المرحوم الحاج يعقوب السكراني.

 أبوذيه:

حبیبی المن افراگه الگلب بیداء

حده الحادی ابظعنه وگطع بیداء

غصب بعدوه عنی ولون بیداء

حصل ضل منفصل وتصل بیه


تهلس سبگی شرتفع وَسمِه
اوظهرشیبی شصبغه ابصبغ وَسمِه
شبابي انسیت رسمه الفات وَسمِه
شبه نسمه الامس مرت علیه
 

 

یخـل من شط فهـــم خل یتم شرباک
ابجهل لیکون ینبــض عـرج شرباک
ابچف عز هز لوه وخل یرف شرباک
ابحومة شــــرف وبســــاحة حمیة



حـــیدر ضربته وحــــده مثنّه
بـــــیها ومـا یـکرّرهــا مـثنّه
ابعلي یشچي الضُّعف والله مثنّه
نمثله بلیث یهدر بالثـنیّه


دریتو ابمفتي العشاگ شفته
فته ابشوفت حبیبي ورحت شفته
ابوله شفته ونشگته وبست شفته
شبگته وفاح منه المسچ لیّه



علی الفات ادرمت شیفید درماي
الحظ ما حاش لي امن الصدف درماي
یگلّلولي اگربت للصید درماي
خطیته وگعدوا ایلومون بیّه

العتاب:
 
من عدنه مجــدنا الرحل حل وین
ابمچانه البی گبل نستشرحل ون
چنـّـه ابیوم چان المجـــــدحلوین
اوبگینه ابسگم من بعده وعذاب
 
 

یَهل الیمن لا شلـّت یمنکم
اعشگت ریح الصبه الغبشه یمنکم
أود اشتم شذه گهوة یمنکم
الحله فنجانها بید الاطیاب

 
أحبابي الشالو ابحالي یخلـّون
بچیت ومدمع اعیوني یخلـّون
مرض من عظم فرگاهم یخلـّون
ابچبدتي ونار مستعره وعذاب


 المیمر:


وانه ابزغر سني الصدگ وديته
جبته الصديجي وللعدو وديته
واصلت زيني الكل هلي وديته
وما شفت منهم وفي اليتشكر



مايسله گلبي ابكل لهو مايلها
يفكر بالحمول الوقع مايلها
عطشانة روحي وماتبي مايلها
اتود من جدح عز ترتوي وبي تفخر

 
 الموال:



لاتصحب انذال مذمومه الفعل بیهلک

صاحب نفل ومشي بالگبلگ مشو بیهلک

سیر ابسواني عگل ومشي بثگل بیهلک

عِز والچذب عیب وصدگ للگلت له نعم

ونعم عله المانعم ونعم عله الّي نعم

وحذر غدر کل صدیج البس لسانه نعم

مثل الیلدها نعم وبفاها سم بیهلک

 

المهداوی:

 

أحلفک بحیدر علي یا سعد جیتک موش إلي منتالي

چنت بزمانک خل إلي شخلّاک تخرب و خربت منتالي

ما خفت من زید الغبي الماصلّه کل عمره وخفت منتالي

للمصحف بمسجد قُـــبا وللـــــگصّه صبّـــح چـــــــاوي

 


 یاصاح صیح العِز مشه وخبرِ العشیره المادرت ونبیها

دار الرحل عنها المجد لِلأسف بس ظل ینسمع ونبیها

گوم الکثر بیها الجهل ماتگدر اتنول الشرف ونبیها

یحوي الشرف بس المشه ابغیره وصبح غیراوي

 

اي والنبي موسی الخذه ألواحِ العلم مِنطوره

الونّ بحزن طوره انحرج طوره وخرج منطوره

ثایة مجدنا الچانت ابعین العگل منطوره

لیل الجهل مَسها بأسه وظلّم مجدها الضاوي

منبع : مدونة الجسر الاهوازی

 


تصنيفات: علماءـ شخصيات ـ ادباء
[ 2014/1/19 ] [ 14:59 ] [ Administrator ]
آخر عصفور یخرج من غرناطة!

عیناک أخر ساحلین من البنفسج

1

عیناک .. آخر مرکبین یسافران
فهل هنالک من مکان ؟
إنی تعبت من التسکع فی محطات الجنون
وما وصلت إلى مکان ..
عیناک آخر فرصتین متاحتین
لمن یفکر بالهروب ..
وأنا .. أفکر بالهروب ..
عیناک آخر ما تبقى من عصافیر الجنوب
عیناک آخر ما تبقى من نجوم الصیف ،
آخر ما تبقى من حشیش البحر ،
آخر ما تبقى من حقول التبغ ،
آخر ما تبقى من دموع الأقحوان
عیناک آخر زفة شعبیة تجری
وآخر مهرجان ..

2
عیناک .. آخر ما تبقى من تراث العشق ،
آخر ما تبقى من مکاتیب الغرام
ویداک .. آخر دفترین من الحریر ..
علیهما ..
سجلت أحلى ما لدی من الکلام
العشق یکوینی ،کلوح التوتیاء ،
ولا أذوب ..
والشعر یطعننی بخنجره ..
وأرفض أن أتوب ..
إنى أحبک ..
یا التی اختزنت بعینیها بحیرات الجنوب
ظلی معی ..
حتى یظل البحر محتفظاً بزرقته
ویبقى الخوخ محتفظاً بنکهته ،
ویبقى وجه فاطمة
یحلق کالحمامة تحت أضواء الغروب
ظلی معی .. فلربما یأتی الحسین
وفی عباءته الحمائم ،والمباخر ،والطیوب
ووراءه تمشی المآذن ،والربى
وجمیع ثوار الجنوب ..

3
عیناک أخر ساحلین من البنفسج
والعواصف مزقتنی
فکرت أن الشعر ینقذنی ..
ولکن القصائد أغرقتنی ..
فکرت أن الحب یمکن أن یلملمنی
ولکن النساء تقاسمتنی ..
أ حبیبتی :
أعجوبة أن ألتقی امرأة بهذا اللیل ،
ترضى أن ترافقنی ..
وتغسلنی بأمطار الحنان
أعجوبة أن یکتب الشعراء فی هذا الزمان .
أعجوبة أن القصیدة لا تزال
تمر من بین الحرائق والدخان
تنط من فوق الحواجز ،والمخافر ،والهزائم ،
کالحصان
أعجوبة .. أن الکتابة لا تزال ..
برغم شمشمة الکلاب ..
ورغم أقبیة المباحث ،
مصدراً للعنفوان ...

4
الماء فی عینیک زیتی ..
رمادی ..
نبیذی ..
وأشرعتی دموع
وأنا على سطح السفینة ،
مثل عصفور یتیم
لا یفکر بالرجوع ..
بیروت أرملة العروبة
والحواجز ،
والطوائف،
والجریمة ،والجنون ..
بیروت تذبح فی سریر زفافها
والناس حول سریرها متفرجون
بیروت ..
تنزف کالدجاجة فی الطریق ،
فأین فر العاشقون ؟
بیروت تبحث عن حقیقتها ،
وتبحث عن قبیلتها ..
وتبحث عن أقاربها ..
ولکن الجمیع منافقون ..

5
عیناک .. آخر ما تبقى من شتول النخل
فی وطنی الحزین
وهواک أجمل ثورة بیضاء ..
تعلن من ملایین السنین
کونی معی امرأة ..
یغطی وجهها وجه الصباح
کونی معی شعراً
یسافر دائماً عکس الریاح ..
کونی معی غجریة ،بدویة . وحشیة
کونی معی جنیة
لا یبلغ العشاق ذروة عشقهم
إلا إذا التحقوا بصف الغاضبین ..
أ حبیبتی :
إنی لأعلن أن ما فی الأرض من عنب وتین
حق لکل المعدمین
وبأن کل الشعر .. کل النثر ..
کل الکحل فی العینین ..
کل اللؤلؤ المخبوء فی النهدین ..
کل العشب ،کل الیاسمین
حق لکل الحالمین
کونی معی ..
ولسوف أعلن أن شمس الله ،
تشبه فی استدارتها رغیف الجائعین
ولسوف أعلن دونما حرج
بأن الشعر أقوى من جمیع الحاکمین ...

نزار قبانی . بیروت 21/10/1984


تصنيفات: مواضيع منقولة
[ 2014/1/16 ] [ 17:11 ] [ Administrator ]

کلمات

سيد حسن الشريفي

" قصیدة غابة الهجران ".mp3

 

 

[ 2014/1/15 ] [ 19:35 ] [ Administrator ]

القاسی

صیر اویای قاسی ابشکل صیر اویای

او گد مابیک حیل اهوای عذبنی

و احرم عینی من لذت منام الیل

او فوگ اهمومی بعد اهموم چملنی

و ابنار الهجر چوینی عل الدلال

و من بعد الچوی ابتارک اجرحنی

و اعلی الجرح  رش بیدک ملح حفنات

و اذا راد الجرح یتلایم الچمنی

و خلینی جسر و اعلیه طول او جول

او من حب او حنان او طیبک احرمنی

او باب الفرح سکره ابوجهی لو جبلیت

او بحبال العسر او الظیم گیدنی

و املینی قهر من الچعب للهام

و حطنی ابرحت الماتعرف المعروف و اطحنی

و اذا شفت الجسم بلطحن صار ارماد

لملمنی و اخذنی ابهیمه چومنی

و اتحزم و الزم بیدک المرواح

و گبل طرت الفجر ویه الهوی ذرنی

ما اختاض منک لا اداعی ابثار

رغم کل هل المأسی اعتقد و امنی

اکتمن اسراری ابوسطت الدلال

عنک لون بعض الناس تسألنی

اگلهم احبنه او اریده اهوای

و اهو هکذا هم بعد اکثر یحبنی

حته اعجد لسان اهل الگلت و الگال

لحیث الواشی من یسمع یعیرنی

(الشاعر ستار صیاحی)

 


تصنيفات: شعروشعراء الاهواز
[ 2014/1/10 ] [ 14:48 ] [ Administrator ]
 زندگی گمشده در بوی تعفن و فاضلاب
پروژه فاضلاب شهری یکی از مهمترین پروژه های عمرانی و زیرساختی است و هیچ کس دوست ندارد فاضلاب خانه‌اش را در خارج از آن ببیند؛ فاضلابی که باید در مسیر خاص خود و به درون حفره‌های تعبیه‌شده در آن جاری شود نه در نهر و خیابان‌های شهر.

به گزارش اکسین پرس، شهر شیبان که در نزدیکی اهواز واقع شده است چیزی به نام سیستم فاضلاب شهر ی وجود ندارد و فاضلاب های این شهر به مکانی می ریزد و باعث ایجاد گندابی در این شهر شده است شهری که در میان آلودگی های محیطی گم شده است و کسی هم به فکر آن نیست.


مردم شیبان هر روز صبح که برای رفتن به محل کار یا مدرسه از کنار این گنداب می گذرند با حالتی چندش ناک به آن نگاه می کنند.
این محل، جایی است که فاضلاب شیبان را در خود جای می دهد و اکنون به 80 هکتار تبدیل شده است و بهترین زمین های کشاورزی این شهر را اشغال کرده و به زیستگاه گونه های مختلف جانوری از قبیل انواع جوندگان، مارها، کرم‌ها، انگل‌ها و سگ های ولگرد تبدیل شده است.


این گنداب مانند یک بمب است که هرلحظه ممکن است منفجر شود و از قضا تکش های آن به اهواز نیز برسد، خطر بالقوه ای که هر لحظه ممکن است بالفعل شود و حادثه ای جبران نشدنی ایجاد کند.

بوی تعفن گنداب آزار دهنده است
یکی از اهالی که خانه اش در نزدیکی این گنداب است گفت: خانه ما در 20 قدمی این گنداب است و بوی تعفن آن بسیار آزار دهنده است به گونه ای که در خانه و با وجود بستن در و پنجره باز هم بوی نامطبوع آن به مشام می رسد.
وی ادامه داد: علاوه بر بوی بد محل تجمع انواع بیماری ها و میکروب ها است که باید فکری به حال آن شود.



بیماری فرزندانمان را تهدید می کند
یکی از ساکنان این شهر در گفت و گو با خبرنگار اکسین پرس گفت: فاضلاب های غیر بهداشتی و آلوده در این مکان جمع شده اند و بوی تعفن آن ما را  آزار می دهد و کسی هم به فکر جمع آوری آن نیست.
وی ادامه داد: ما نمی توانیم با خیال راحت اجازه بازی بیرون از خانه را به بچه های خود بدهیم زیرا بوی تعفن و بیماری ان ها را تهدید می کند.

تنها راه حل ایجاد سیستم فاضلاب است
عبدالرضا دارم رئیس شورای شهر شیبان در این رابطه اینگونه توضیح داد: از ابتدای تاسیس شهر شیبان به دلیل عدم وجود سیستم فاضلاب، فاضلاب های خانگی و آب های سطحی به این مکان هدایت می شود که گذر زمان باعث به وجود آمدن این گنداب شده است.
وی ادامه داد: 80 تا 100 هکتار از بهترین زمین های کشاورزی شیبان را این فاضلاب ها گرفته و همگی ما را سر در گم کرده است.
وی با بیان اینکه برای حل این مشکل با تمام مسئولان استانی و کشوری مذاکراتی داشته ایم تصریح کرد: در زمان استانداری حیات غیب بنا بر این گذاشته شد که این گنداب به یک منطقه گردشگری تبدیل شود.
رئیس شورای شهر شیبان در این خصوص اضافه کرد: زمانی که حجازی استاندار شد گفت که باید با سرمایه بخش خصوصی این مکان به منطقه گردشگری تبدیل شود، چون این گنداب در پشت شهر شیبان قرار دارد هیچ کس حاضر به سرمایه گذاری در این بخش نیست.
وی اذعان کرد: تنها راه برون رفت از این مشکل ایجاد فاضلاب شهر شیبان است که اگر در این زمینه همتی شود و اعتباراتی داده شود 90 درصد مشکلات حل خواهد شد.
دارم افزود: اگر سیستم فاضلاب ایجاد شود دیگر فاضلاب ها به این مکان هدایت نمی شود و بعد برای خالی کردن این مکان و از بین بردن گنداب فکری می شود.



انواع بیماری ها در دل این گنداب
حسین قلیچ خانی، سرپرست شبکه بهداشت و درمان شهرستان باوی اظهار کرد: عدم وجود سیستم جمع آوری و دفع بهداشتی فاضلاب متاسفانه فاضلاب تولیدی شهر شیبان از طریق جوی های رو باز در شرایط کاملا غیر بهداشتی در انتهای شهر و در زمین های اطراف به صورت گنداب تجمع پیدا کرده است.
وی ادامه داد: معضل بهداشتی مذکور موجب رشد و تکثیر انواع حشرات، جوندگان و سگ های ولگرد می گردد که در نتیجه زمینه مناسبی جهت انتقال انواع بیماری های روده ای، انگلی، مالاریا، سالک، طاعون، هاری و... فراهم اورده است.
قلیچ خانی خاطر نشان کرد: لازم است مسئولان در زمینه ایجاد سیستم فاضلاب برای شهر شیبان و خشکاندن این گنداب اقدامات لازم را انجام دهند.

نیاز به تامین اعتبار برای ایجاد فاضلاب شیبان
سید محمد رضا صالحی، رئیس اداره آب و فاضلاب شهرستان باوی اظهار کرد: مشکل شیبان متعلق به چند سال گذشته است که از طریق هدایت فاضلاب و آب های سطحی در انتهای شهر یک گنداب با وسعت زیادی ایجاد شده است که باعث مشکلات برای شهروندان است.
وی ادامه داد: این معضل را از طریق فرمانداری و استانداری پیگیری کرده ایم که با اختصاص اعتباراتی در قالب طرح هایی معضل همیشگی شیبان حل شود اما متاسفانه تا کنون هیچ اقدامی نشده است.
صالحی عنوان کرد: طرح جامع فاضلاب شهر شیبان از طریق مشاورین دزآب طراحی شده است و جهت تخصیص اعتبار قرار بر این شد که از اوراق مشارکت استفاده شود که به دلیل عدم تصویب انجام نشد.



وزارت نیرو به فکر معضل شیبان باشد
حیدر سیدی فرماندار شهرستان باوی در گفت و گو با خبرنگار اکسین پرس اظهار کرد: نبود فاضلاب مادر همه بیماری ها است و این یکی از معضلاتی است که در شهر شیبان وجود دارد.
وی ادامه داد: بیش از 30 سال است که در شهر شیبان به دلیل نبود سیستم فاضلاب، فاضلاب های خانگی و آب های سطحی در مکانی واقع در انتهای شهر شیبان ریخته می شد که به مرور زمان تبدیل به یک گنداب بزرگ شده است.
فرماندار شهرستان باوی راه حل این مشکل را اینگونه بیان کرد: دو کار می توان انجام داد یکی در قالب یک طرح موقت که مشکلات حل شود و دوم طرح دراز مدتی که اصول بر ان حاکم باشد.
وی عنوان کرد: 4 هزار کیلومتر لوله گذاری هزینه بسیار سنگینی در بر دارد که با بودجه حال حاضر شهرستان فراهم کردن آن امکانپذیر نیست.
سیدی با بیان اینکه وزارت نیرو باید به این مشکل به عنوان یک طرح ویژه نگاه کند تصریح کرد: ایجاد این گنداب بستر را برای ابتلا مردم به انواع بیماری های روده ای فراهم کرده است و اغراق نیست اگر بگوییم روزانه بیمارانی با علائم مشابه به اهواز اعزام نمی کنیم.
وی در پایان متذکر شد : امیدوار هستیم با کمک مسئولان استانی و تامین اعتبارات مشکلات مردم این شهر حل شود.

حرف پایانی
گناه این مردم چیست که باید با بوی تعفن زندگی کنند؟ چرا باید زندگی سخت را با این شرایط برای این مردم سخت تر کرد؟ مردم این شهر دل پردردی دارند کاش مسئولی پای درد دل آن ها می نشست و می دانست که آنها در حال حاضر فقط می خواهند از فاضلاب های روان در خیابان ها و این گندابی که به قول خودشان مثل یک بمب است راحت شوند و شب ها بدون استشمام بوی تعفن و فاضلاب سر بر بالین بگذارند.
 

تصنيفات: تحقيقات وتقارير
[ 2014/1/8 ] [ 17:5 ] [ Administrator ]
شیوه تخلیه فاضلاب روباز شهری در شیبان

شیوه تخلیه فاضلاب رو باز شهر شیبان

شیوه تخلیه فاضلاب رو باز شهر شیبان

شیوه تخلیه فاضلاب روباز شیبان

شیوه تخلیه فاضلاب رو بازشهر شیبان

وضعیت نامناسب دفع فاضلاب شهر شیبان

 

 

تصنيفات: تحقيقات وتقارير
[ 2014/1/5 ] [ 18:24 ] [ Administrator ]

بازی در فرهنگ لغات، سرگرمی، مشغولیت، تفریح، لعب، کار، ورزش و فریب معنی شده است. زیست‌شناسان باور دارند که علاقه‌ی انسان به بازی و کنجکاوی با کشف و شناخت محیط اطراف ارتباط دارد. روان‌شناسان هم می‌گویند نیاز انسان به بازی در حقیقت، مصرف انرژی نهفته در وجود او است و جامعه‌شناسان بازی را وسیله‌ای برای تمرین انسان در زندگی اجتماعی توصیف می‌کنند.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، درباره‌ی این‌که بازی‌ کردن از چه زمان و مکانی آغاز شد، اطلاع دقیقی در دست نیست؛ ولی از نوشته‌ها، کتیبه‌ها و نقوش غارها و دیوارها این‌طور استنباط می‌شود که بازی‌ها نوعی سخن گفتن، انتقال اطلاعات و معلومات، ایجاد و حفظ آمادگی جسمانی در برابر جنگ‌ها، ایجاد سرور و نشاط، شکرگزاری به درگاه خداوند و … بوده‌اند. بازی‌ها ویژگی‌های مختلفی مانند ابزار و امکانات، مکان، گستره‌ی بازی، سن و جنسیت دارند.

بازی‌های محلی، بخشی از فرهنگ‌ها محسوب می‌شوند که متناسب با وضعیت اقلیمی و فرهنگی هر منطقه‌ای طراحی شده‌اند و هماهنگی و همراهی با جغرافیا و فرهنگ، رمز ماندگاری آن‌هاست. بازی‌ها نمودهای اجتماعی و فرهنگی هر اجتماع و تبلوری از فرهنگ و میراث مردم هستند. در هر منطقه به فراخور شرایط اقلیمی، فرهنگی، زبانی و تاریخی بازی‌های خاصی وجود دارد. صاحب‌نظران حوزه‌ی تعلیم و تربیت معتفدند که تفریح و سرگرمی جزو نیازهای بشر در اعصار مختلف است و نحوه‌ی انجام این تفریح‌ها و گذراندن اوقات فراغت در طی زمان تغییر می‌کند.

وفا عبادی - پژوهشگر انسان‌شناسی - در پژوهشی به برخی بازی‌های روستای «کریم‌آباد» از توابع بخش و شهر زهره (چم خلف عیسی) و شهرستان هندیجان که یکی از شهرستان‌های جنوب شرقی استان خوزستان است، پرداخته است.

عظیم‌الغطا

یکی از بازی‌های رایج این منطقه «عظیم‌الغطا» است. این بازی در شب‌های مهتابی انجام می‌شود و نحوه‌ی انجام آن به این صورت است که تعدادی دور هم جمع می‌شوند و کسی برحسب سن یا قرعه انتخاب می‌شود تا تکه استخوانی تهیه کند. عصایی هم با توافق اعضا در 20 متری محل بازی قرار داده می‌شود. سپس بازیکنان چشمهای‌شان را می‌بندند و شخص انتخاب‌شده در همان لحظه استخوان را به نقطه‌ای پرت می‌کند و بازی شروع می‌شود. افراد هنگام گشتن به‌دنبال استخوان این بیت را می‌خوانند:

هنا طاح یاچکته / اییت العیوز او خمته

استخوان اینجا افتاد و صدایش آمد/ پیرزن آمد و آن را برد

همان‌طور که افراد در حال گشتن به‌دنبال استخوان هستند، کسی که آن را پیدا می‌کند، آرام آرام به طرف عصا می‌رود تا عصا و استخوان را به‌دست گیرد و برنده بودن خود را اعلام کند. اگر بین راه، دیگر اعضای گروه از بودن استخوان در دست او آگاه شوند، او را دنبال می‌کنند تا مانع رسیدنش به عصا و برنده شدنش شوند. اگر فرد با چالاکی بتواند به عصا برسد، برنده‌ی بازی می‌شود. این بازی بین پسران 15 تا 25 ساله رواج دارد و در گروه‌های 10 تا 12 نفره اجرا می‌شود. در برخی مواقع آن‌ها به جای عصا یا چوب، چاله‌ای کوچک حفر می‌کنند که در این صورت استخوان را در آن می‌گذارند و پیروزی خود را اعلام می‌کنند.

اچعاب

روی پای گوسفند، کمی بالاتراز سُم، استخوان مربع‌شکلی وجود دارد که به آن چعب می‌گویند. در این منطقه از خوزستان، یک بازی دو نفره به نام «اچعاب» رواج دارد که در آن، از این استخوان استفاده می‌کنند. در این بازی این استخوان‌ها را به رنگ‌های مختلفی رنگ می‌کنند و به فاصله‌ی سه متر، دو حفره در امتداد هم در زمین می‌کنند. سپس بازی آغاز می‌شود به این صورت که افراد باید به نوبت چعب را در فاصله‌ی معینی به داخل حفره بیندازند.

اگر فردی بتواند در دو مرحله‌ی نوبت خود، دو چعب خود را در حفره‌ها قرار دهد، موفق می‌شود یک چعب از رقیب خود، به‌عنوان پاداش بگیرد. هر کدام از آن‌ها که هنگام بازی زودتر بتواند چعب‌های خود را در حفره‌ها قرار دهد، برنده می‌شود و هر فرد‌ی از این دو نفر که بتواند با چعب خود چعب دیگری را بزند در واقع توانسته‌ است امتیاز دیگری به خود اختصاص دهد و دوباره نوبت زدن چعب دیگری را بگیرد. این بازی بین پسران 6 تا 12 ساله انجام می‌شود. این بازی که از قدیم رایج بود، امروزه اندکی تغییر کرده‌ است و در آن به جای چعب، از تیله یا گلوله استفاده می‌شود.

طمت اِخریزه

یکی دیگر از بازی‌های این منطقه «طمت اخریزه» نام دارد. این بازی هنگام شب که هوا تاریک است انجام می‌شود. انجام این بازی بین دختر و پسر مشترک است، ولی دختران به این بازی رغبت بیشتری نشان می‌دهند. این بازی به این شکل است که دو چاله‌ی کوچک حفر می‌کنند و یک مهره‌ی رنگی را که بیشتر قرمز و سبز است درون یکی از حفره‌ها می‌گذارند و آن را با خاک و کود پنهان می‌کنند. طرف مقابل باید حدس بزند که در کدام یکی از گودال‌ها، مهره پنهان شده است. در صورت تشخیص درست، بازی را می‌برد. این بازی دو یا چهار نفره است.

شگ و شگ

یکی از بازی‌های این منطقه «شگ و شگ» نام دارد. این بازی بین پسران 10 تا 15 ساله انجام می‌شود و به این صورت است که دو نفر با دست پای خود را می‌گیرند و باید با یک پا حدود سه متر را که اندازه‌ی آن با نشانه‌ای مشخص می‌شود حدود دو تا سه بار بروند و برگردند. آن‌که در این مدت پای خود را به زمین نگذارد برنده است. برنده با برنده‌ی گروه دیگر رقابت می‌کند و باز برنده‌ی بعدی با برنده‌ی گروه بعدی رقابت کند.

عصیت برأس

یکی دیگر از بازی‌های رایج این منطقه «عصیت برأس» است. این بازی بین پسران انجام می‌شود و به این صورت است که بازی‌کنندگان یک نفر را انتخاب می‌کنند و به او یک چوب دستی می‌دهند. بعد چشمانش را می‌بندند و بازی‌کنندگان دیگر یک چوب دستی دیگر را حدود 20 متری او در زمین فرو می برند و بعد به درست و غلط شروع به هدایت او می‌کنند. او باید چوب دستی را که در دستش قرار دارد آرام‌آرام به طرف جلو ببرد تا چوب دستی‌اش به چوبی که در زمین قرار داده شده بخورد. اگر این اتفاق بیفتد، او بازی را برده است وگرنه به او اجازه می‌دهند دو تا سه بار این کار را تکرار کند و اگرموفق نشد، درهمان حالت چشم‌بسته به او حمله‌ور می‌شوند و او را می‌زنند.

اِمحیبس

یکی دیگر از بازی‌های رایج در این منطقه «اِمحیبس» نام دارد. این بازی بین دختران و پسران محبوب است و بازی‌کنندگان آن هم بیشتر در سن هشت تا 18 سال قرار دارند. گاهی دیده می‌شود که گروه دختر و پسر در این بازی در مقابل هم رقابت می‌کنند. نحوه‌ی انجام «اِمحیبس» به این شکل است که بعد از یارگیری، بازی‌کنندگان در مقابل هم می‌نشینند و دستان‌شان را با یک پارچه‌ی مشترک پنهان می‌کنند. بعد از انجام این کار، طی یک قرعه‌کشی، انگشتری به یک گروه تعلق می‌گیرد و یک نفر از همان گروه، مسوول پنهان کردن آن در دستان افراد گروه خود می‌شود و انگشتررا در مشت یکی از اعضای گروه می‌گذارد و بعد همه با هم دست‌های مشت‌شده را بیرون می‌آورند. گروه رقیب می‌تواند درباره‌ی این‌که انگشتر در مشت چه‌ کسی است، چهار بار حدس بزنند. اگر حدس‌شان درست باشد برده‌اند، ولی اگر حدس‌شان اشتباه باشد، کسانی که سنگ را در مشت خود داشتند، می‌برد. بازنده باید برای همه شیرینی یا خوراکی بخرد.

حص‌الطلیه

یکی از بازی‌های رایج این منطقه «حص‌الطلیه» است. این بازی مورد استقبال دختران و پسران قرار می‌گیرد. سن شرکت‌کنندگان در «حص‌الطلیه» بین هفت تا 10 سال است و در گروه‌های 10 تا 15 نفره انجام می‌شود. نحوه‌ی انجام این بازی به این شکل است که یک نفر به‌عنوان گرگ انتخاب می‌شود و بقیه‌ی اعضای گروه نقش گوسفند را بازی می‌کنند. بین اعضا، فردی که از بقیه کوچکتر است با نام بره‌ی کوچک در صف افرادی که نقش گوسفند را بازی می‌کنند، در جایگاه نفر سوم قرارمی‌گیرد. افرادی که یکدیگر را مانند زنجیر می‌گیرند در مقابل گرگ در دو متری صف قرار می‌گیرد. نفر سوم هم که نقش بره‌ی کوچک را بازی می‌کنند صدای بع‌بع راه می‌اندازد.

گرگ بازی در این هنگام می‌گوید:

حص‌الطلیه عندکم (از میان شما صدای یک بره می‌آید، شما یک بره دارید)

و در مقابل گوسفندان هم می‌گویند:

ولله ما عندنا (به خدا قسم نزد ما نیست)

گرگ در حالی‌ که با تکرار، مصراع‌ها را تکرار می‌کند، از دو طرف زنجیر تشکیل‌شده به گوسفندان حمله می‌کند، آن‌ها را یکی‌یکی از زنجیر جدا می‌کند تا تمام گوسفندان را از آن خود بکند.

لعبه

در گذشته، کودکان وسایل بازی خود را با ابزاری که در دسترس داشتند، درست می‌کردند. به این صورت که دختران شش تا 10 ساله دو چوب را به‌شکل صلیب قرار می‌دادند. سمت بالای شکل صلیب مانند را به‌عنوان سر و دوطرف آن را به‌عنوان دست عروسک درنظر می‌گرفتند. بعد، دور سر چوبی این صلیب را با پارچه‌ای به شکل دایره‌وار می‌پیچیدند و آن را به شکل یک سر کوچک در نظر می‌گرفتند. اعضای صورت عروسک را هم با پارچه‌های رنگی مختلف درست می‌کردند و بقیه‌ی بدن عروسک را هم به این شکل درست می‌کردند که یک پارچه‌ی دایره‌شکل را برش می‌دادند و وسط آن را به اندازه‌ی سرعروسک می‌بریدند و به تن عروسک می‌کردند. به این عروسک «لعبه» می‌گفتند. این عروسک امروزه به‌خاطر وجود اسباب بازی‌های متنوع در بازار کمتر ساخته می‌شود.

بلم

یکی از اسباب‌بازی‌های مورد علاقه‌ی کودکان این منطقه «بلم» نام دارد. ساخت این‌گونه اسباب‌بازی که هنوز هم ادامه دارد، بین پسران 7 تا 13 ساله رایج است. این اسباب‌بازی که به‌شکل کشتی است با وسایلی مانند چوب، میخ، سیم یا بند کلفت و پارچه‌ای سفید تهیه می‌شود. نحوه‌ی ساختن «بلم» به این شکل است که چوب‌ها را به شکل هلالی در کنار هم با میخ می‌کوبند و دو چوب باریک را به شکل علامت مثبت درآورده و پارچه‌ای‌ را به آن وصل می‌کنند و به درون قایق، کمی بالا تر ازسطح کشتی و در وسط آن با میخ می‌کوبند.

برخی کودکان تبحر خاصی در ساختن آن و آرایش درون کشتی دارند. این کشتی به‌گونه‌ای ساخته می‌شود که وزنش سبک باشد و درآب شناور شود.

منبع : http://kanonandeshasheban.blogfa.com/post-266.aspx


تصنيفات: تحقيقات وتقارير
[ 2013/12/28 ] [ 18:12 ] [ Administrator ]

 الشاعر المرحوم امحیبس الهلیچی

حلات الرجل مایلفض من البد

ولابل موزمه یجفی    من البد

یگول الهضم یلحگنی  من البد

اموت اولایمر شامت      علیه

حلات الرجل بل شدات      یوصال

اسد وایدوس درب الخطر یوصال

نیص اعله خصیم ابلیل    یوصال

یهابه  الاسد وابنابه        المنیه

احبـــــــــــابی الخلوابگلبی بسلهم

نحـــــت طول الدهر وابچی بسلهم

لون اشرب شری وحنضل بسلهم

ولا نص یــــــــــوم فرگاهم علیه

مماشی الــــــدهر یاذنی ویعمن

و علیهم یرحن اعیونی ویعمن

الویــــــع منغیر راعیه ویعمن

چذب کلمن یگول البیک بیه

خویی الما یفــید ابضیج ونفاه

اتـــــرکه اولاتعده ابزلم ونفاه

خویی الزین مثل العین ونفاه

یضل یهمل علی طگت خویه

ابنــــــــــــی و الدهر هدم بنایای

وبس رب الـــعرش عالم بنایای

صدیجی ایمیل عن دربی بنایای

سائـــــــــل ورجه امنل عطیه

النوایب هبشن گلبی بیاون

و یفر دولابهن مدری بیاون

إلخنسه بیش سبگتنی بیاون

إبیا حسرة گلب زادت علیه

قسن موز ابمقنج قداقاما
مرشخصاوانه اقرا قداقاما
اشلون ابره اوعلتی قداقاما
گمت ارکع خرص وبغیر نیه

تگفا الضعن حادیهم لهمهام
ابعدو وین الیوصلنی لهمهام
لهم ویعه حدر ضلعی لهمهام
ولهم شوطه الطوصلنی المنیه


یگلبی انوب حاربهم وعدهم
عله الی واعدوخانو وعدهم
اهوای احباب چانولی وعدهم
هویت ابنایبه وشحوعلیه

خویی الما یفــید ابضیج  ونفاه

اتـــــرکه اولاتعده ابزلم    ونفاه

 خویی الزین مثل العین   ونفاه

 یضل یهمل علی طگت خویه

ابنــــــــــــی و الدهر هدم بنایای

وبس رب الـــعرش عالم   بنایای

صدیجی ایمیل عن دربی بنایای

سائـــــــــل ورجه امنل عطیه

قصن موز ابمقنج    قداقاما

 اشلون ابرا اوعلتی قداقاما

مرشخصاوانه اقرا   قداقاما

گمت ارکع خرص وبغیر نیه

تگفا الضعن حادیهم   لهمهام

ابعدو وین الیوصلنی   لهمهام

 لهم ویعه حدر ضلعی  لهمهام

 ولهم شوطه التوصلنی المنیه

 

یگلبی انوب حاربهم    وعدهم

 عله الی واعدوخانو     وعدهم

 اهوای احباب چانولی وعدهم

هویت ابنایبه اوشحوعلیه

 


تصنيفات: شعروشعراء الاهواز
[ 2013/12/23 ] [ 22:58 ] [ Administrator ]

ال علوا انزلت ونصـــه تعــــــالای

من یور الوکت روحی تعــــالای
یمنیوبه لعد بیتی تعـــــــــــالای
انتگابل ول لطم کله علیـــــــــه

العدل ایمشع من الدنیــــه معاشای
المیت ماخذه الگبـــــره معاشـــــای
یراعی النعم لا تگطع معـــاشـــــای
جهبت غیرکم کلفــــــــه علیــــــــه

شال ابلیل ضعن الغید والفای

و علیه اگطع ادروب الخطر و الفای

ابیوم اسعید اطب ابلاد والفای

انام و نومتی ابعینی هنیه

احبابی الخلو ابگلبی بس الهم

نحت طول الدهر و ابچی بس الهم

لون اشرب شری و حنضل بس الهم

و لا نص یوم فرگاهم علیه

ملچک ما یحب یا میر ملچای

و همه هیبتی و بل ضیج ملچای

توازینی و اگص ابسعف ملچای

الگص ابزورته ما ثخن فیه

النواظر هم دریت اعلیک شبچن؟

دمه و چفی اویه چف الدهر شبچن

علی صول زمانی ونصب شبچن

شبچ ضدی و شبچ فرگاک لیه

النواظر هم دریت اشبچن وکتن

دمه و صرخ یحادی الضعن وکتن

اعالج بل نفس ضلیت وکتن

ابجفاک و شاهدت حتف المنیه

ابحبل اجفاک چاتفنی ونامیت

گرت عین کل شامت ونامیت

ترانی الناس حی امشی ونامیت

لچن ثوب الصبر ساتر علیه

ارید اتبع سفیه العگل لوتاه

و احل امن الحبل سبعین لوتاه

انا خوفی من المربوط لوتاه

یصیر اکلف من التایه علیه

اشبعن من مرار الدهر یگلوب

علی فلک الزمان الگام یگلوب

کواسیه ارکست و الرفش یگلب

و شفت عگروگ یعلس راس حیه!

 

الغبر لا تگعد اگباله   حواله

اگربه و شوف ملگاته حواله

علی المقرون یکتبلی حواله

عسعس سخل یمته ایصیر لیه

علی گلبی لدگ ابصخر یا شیب

یفلت  ال  حتاری لیش یا شیب

عش اقراب بیک ازراب یاشیب

یه  ذیل ال چلب شعملت   بیه

شواظب شحب شهذل شترکانه

شون شتهیف روحی شترکانه

شرید انسه ودادک شترکانه

نحیل امرمر ابحتف المنیه

  الشاعر المرحوم ایفیر البحیر السلامی

 


تصنيفات: شعرو شعراء مدینة شیبان، شعروشعراء الاهواز
[ 2013/12/12 ] [ 16:26 ] [ Administrator ]

الشاعرالمرحوم  حمد العطیوی   

الخوه مو فشــــــگ الشـــداده البلکلایف ما یثور

الخوه سیف ازماط عزمی البات بضلوع الصدور

الخوه چانون ابدلیلی وگمگــم ابکتـــــــره الیفور

مهیوب ایدنک لدلاله

کتلنی الما عرف یمشی ویامن

اوما ندری ابثــکل ذره ویامن

تانه یــــــــــوم لویکثر ویامن

حفنت ریش وتطشره ابهویه

عــــــــــاگه او عبـــریتــــــه او علمیتــــه اوفای

علمته الرمی بسهــــــام واسهامه انبتن بحشای

یهل گاعد تعدی الروی هم حسب احساب الجای

من تضخن یاهو ایطب بیه

ابكل قيمه اشتري الصاحب وسعراي

و احـــط گلبي ابقضا لجله وسعراي

اريــــدنلي عــــدو فـــاهم وسعراي

و لا جــــــاهل صحيب او بي اذيه

طعم الریـــــــــج احس کل یوم بی مر

ابسبب شاف العریضی السلف بی مر

طبیعی الغبــــــر یحقد علا ال بی مر

جله ابسیــــفــــه الغبار امنل ثنیه

الرجل لا طول لا هیکل و لا مال

او یور الدهر لا غثّه و لا مال

ایشیل الحمل و ایوصله و لا مال

یدگ الباب و ایسلمه الخویّه

خلص وکت الچلل گل الحیایه اتسیب

و گل الشات یمرح  لو  توفه  الذیب

الف یاحیف شخصک عن بلدنه ایغیب

اسهیل اعل البل و انته اعله النیبه

اكراب الدهر جوهرنه و سنا

اخينه و نعرف اطباعه و سنا

وحق احمد نبي الشيعه و سنا

الدهر و مكاربه عندي ابتحيه

صحيب الينفع الصاحب و شاله

يخيطله فتگ دهره و شاله

من الديباج فصله و شاله

يگله الٌبس و نه راعي الحميه

گلی اشألمک یا گلب شدهاک

ابألم لو من دوای الدهر شدهاک

جرح واحد و اگل للمحب شدهاک

شتی اجروح گلبی اعملن بیه

فتگی الوحدی اخیطنه وشیله

و دمع العین ما بطل وشیله

اطبعت للذل ردت حمله وشیله

کلف مو عادتی یصعب علیه

انته نصر بیرقهم وحدهم

و انته صور هیبتهم وحدهم

گومک زمل داویهم وحدهم

الزمل تذهب و ترجع للثنیه

ابحگی تشهد العدوان واتغار

ولا همن ابشی الصعب وتغار

انشحن گلبی من الخوان و اتغار

ابغبن و انهدم رکن الصبر بیه

ابکل قیمه اشتری الصاحب و سعرای

و لجله ابنار اذب نفسی و سعرای

اریدنلی عدو عاجل وسعرای

ولا صاحب جهول و بی اذیه

جواد ابکون ابرنه ونعله

و اسب العاش  بل ذله ونعلع

حاتم بل کرم عالی و نعله

اببخل لو طلبو الصاحب علیه

جسر و احمل ثگل رکهم وبلهم

و علی تعبر مرابعهم وابلهم

طمع ما ردت من عدهم و بلهم

السکوت و بل سکوت اکطعو بیه

 


تصنيفات: شعرو شعراء مدینة شیبان، شعروشعراء الاهواز
[ 2013/12/11 ] [ 16:3 ] [ Administrator ]

علوانیه بصوت الفنان علی الرشداوی

" علوانیه ".mp3

 

 


تصنيفات: شعروشعراء الاهواز
[ 2013/12/5 ] [ 16:28 ] [ Administrator ]

 الشاعر حميد ابوامجد الحيدري

قصيدة " كارون ".mp3

 

تحمیل القصیدة

 

[ 2013/12/4 ] [ 15:29 ] [ Administrator ]
خذوا بدمي ذات الوشاح فإنني رأيتُ بعيني في أناملها دمي
أغار عليها من أبيها وأمها ومن خطوة المسواك إن دار في الفم ِ
أغار على أعطافها من ثيابها إذا ألبستها فوق جسم منعم ِ
وأحسدأقداحا تقبلُ ثغرها إذا أوضعتها موضع المزج ِفي الفم ِ
خذوا بدمي منها فإني قتيلها فلا مقصدي ألا تقوتو تنعمي
ولا تقتلوها إن ظفرتم بقتلها ولكن سلوها كيف حل لها دمي
وقولوا لها يا منية النفس إنني قتيل الهوى والعشق لو كنتِ تعلمي
ولا تحسبوا أني قتلت بصارم ولكن رمتني من رباهابأسهم ِ
لها حكم لقمـان وصـورة يوسـف ونغـمـه داود وعـفـه مـريـم ِ
ولي حزن يعقوب ووحشـه يونـس وآلام أيـــوب وحـســرة آدم ِ
ولو قبـل مبكاهـا بكيـت صبابـة لكنت شفيت النفـس قبـل التنـدم ِ
ولكن بكت قبلي فهيج لـي البكـاء بكاهـا فكـان الفضـل للمتـقـدم ِ
بكيت على من زين الحسن وجههـا وليس لها مثـل بعـرب وأعجمـي
مدنيـة الألحـاظ مكيـة الحشـى هلاليـة العينيـن طائيـة الـفـم ِ
وممشوطة بالمسك قد فاح نشرهـا بثغـر كـأن الـدر فيـه منـظـم ِ
أشارت بطرف العين خيفـة أهلهـا إشـارة محـزون ٍِ ولــم تتكـلـم ِ
فأيقنت أن الطرف قد قـال مرحبـا وأهـلا وسهـلا بالحبيـب المتيـم ِ
فوالله لـولا الله والخـوف والرجـا لعانقتهـا بيـن الحطيـم ِ وزمـزم ِ
وقبلتهـا تسعـا وتسعيـن قبـلـة ً براقـة ًبالكـف ِوالـخـدِ والـفـم ِ
ووسدتهـا زنـدي وقبلـت ثغرهـا وكانت حلالا لي ولو كنـت محـرم ِ
ولمـا تلاقينـا وجــدت بنانـهـا مخضبـه تحكـي عصـارة عنـدم ِ
فقلت خضبت الكف بعـدي ,هكـذا يكـون جـزاء المستهـام ِ المتيـم ِ
فقالت وأبدت في الحشى حر الجوى مقاله من فـي القـول لـم يتبـرم ِ
وعيشـك ما هـذا خضـاباً عرفتـهُ فلا تكُ بالبهتان ِ والـزور ظالمي
ولكننـي لمـا رأيـتـك نائياً وقد كنت كفي في الحياة ومعصمـي
بكيت دما يـوم النـوى , فمسحتـهُ بكفي فاحمرت بناني من دمي

____________

القصيدة تنسب أيضاً لابنه خالد بن يزيد

[ 2013/12/2 ] [ 13:10 ] [ Administrator ]

ولا تقتلوهـا إن ظفرتـم بقتلـهـا...ولكن سلوها كيف حـل لهـا دمـي؟

ابجفاچ الروح یحبیبه سلوهه

الشماته اوبس دمع عینی سلوهه

إذا أظفرتم بها یوماً سلوهه

اقتلتنی ابیاسبب وفتکت بیه

 


تصنيفات: شعرو شعراء مدینة شیبان
[ 2013/12/2 ] [ 13:2 ] [ Administrator ]


کلمات الشاعر سید سعید الشریفی

قصیدة  هیالة الغبشه.mp3

 

تحمیل القصیدة

 


تصنيفات: شعروشعراء الاهواز
[ 2013/11/20 ] [ 14:52 ] [ Administrator ]
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
حول المدونة

من نحن؟
_______________________________

مدونة مدینة شیبان الثقافیة مدونة متنوعة تهتم بالتراث و الأدب و الثقافه العربیه فی الأهواز،مع التركيز على القضايا الاجتماعية والثقافة القومية و الشعبیة و تنشرباللغتین العربیة والفارسیة .
نرجوا من الاخوة والاخوات الذین یریدون أن ننشر کتاباتهم فی المدونة يرسلونها عبرالإيميل أو یترکونها فی قسم التعلیقات حتي يتم نشرها في أسرع وقت ممكن ،

نشكركم على الاهتمام وحرصكم على التواصل معنا .
_______________________________

sheybancity@gmail.com
امکانيات ثانويه
احصائیات المدونة